ای دلت شاه سراپردهٔ عشق


جان تو زخم بلاخوردهٔ عشق

عشق پروانهٔ شمع ازل است


داغ پروانگی اش لم یزل است

بیقراری سپهر از عشق است


گرم رفتاری مهر از عشق است

خاک یک جرعه از آن جام گرفت


که درین دایره آرام گرفت

دل بی عشق، تن بی جان است


جان از او زندهٔ جاویدان است

گوهر زندگی از عشق طلب!


گنج پایندگی از عشق طلب!

عشق هر جا بود اکسیر گرست


مس ز خاصیت اکسیر، زرست

عشق نه کار جهان ساختن است


بلکه نقد دو جهان باختن است

عشق نه دلق بقا دوختن است


بلکه با داغ فنا سوختن است

عاشق آن دان که ز خود بازرهد!


نغمهٔ ترک خودی سازدهد

نه ره دولت دنیا سپرد


نه سوی نعمت عقبا نگرد

قبلهٔ همت او دوست بود


هر چه جز دوست همه پوست بود

آنچه با دوست دهد پیوندش


شود از فرط محبت بندش

ترک خشنودی اغیار کند


به رضای دل او کار کند

هر دم اش حیرت دیگر زاید


هر نفس شوق دگر افزاید